آخر هم نفهميدم چي خوبه و چي نيست، ميگن دلستر خوبه مخصوصا واسه کسايي که کمبود ويتامين دارن،،بعضيها هم ميگن چرته، ميگن اينجا همه چي قلابيه، از همه چي بايد خارجيشو خريد، و همينجاس که از خودم ميپرسم يعني حتي کارگرهاي چيني هم از ما شريف ترن؟
باورم نميشه، چون يک خودباوري عميقي هميشه همراه آدم هست که مثلا ما ايرانيها بهترينيم، اول نباشيم دوم رو شاخمونه، مهم نيست، حتي اگر تو خوردن نوشابه هم رتبه اول جهان رو داشته باشيم باز يه جوري همين اوج احمقانه خودمون رو تو اخبار راديو پيام با افتخاررو ميکنيم، بگذريم،،،
بحث سر تقلب وفريب و کلک بود. امروز تو ابزار فروشي منتظر شاگرد مغأزه بودم که چيزي که گفته بودم رو بياره. اونم چه گفتني!!! سري اول آمده بودم پيچ خريده بودم نصفه نيمه،،ايندفعه آمدم گفتم مادينگي اين پيچ هارو ميخوام!! البته خودشون با درايت بالا زود فهميدن که منظورم همون مادگيه!!!
خلاصه،،، تا يکي از رو صندلي پاشد فوري نشستم. پيرمردي که رو صندلي کناري نشسته بود از چايهاي تو سيني بهم تعارف کرد و منم برداشتم. از در آوردن اداي مردها و اينکه خودمو جاي مردها جا بزنم هيچوقت کوتاهي نميکنم. در ضمن خسته بودم، خيلي زياد. از اينکه به اينهمه جاي عجيب و قريب رو تو يک روز و اينطور فشرده سر زده بودم از خودم و عقل ناقصم شاکي بودم. گفتم ساختمون سازيام کار سختيه،،، فقط من اگه مرد بودم ميدونستم چيکار کنم! اونوقت اينجوري اينا حال منو نميگرفتن.
تو همين حال و هوا بودم که با يکي از پست مدرن ترين جهان بينيهايي که ميشه تو يه فروشگاه ابزار فروشي برخورد کرد، شوکه شدم.
حاجي که داشت چاي خوردن منو با اون حالت عصباني و خسته و کثيف (و به خاطره دختر بودنم کميک) نگاه ميکرد گفت: از وقتي ظرف يک بار مصرف آمد تو ابزار آدما رو خراب کرد.آدما هم يکبار مصرف شدن!
بقول دوستمون،،، مثه گاوي که به قطار نگاه ميکنه حرف زدنشو نگاه کردم. اگه از قيچي مفتول بر ۱۰۵۰ اين حرفها در ميومد کمتر تعجب ميکردم. هيچي نگفتم، چيزي نداشتم که بگم. نرينگي مادينگيهاي پيچ هامو برداشتم سوار ماشين شدم و دوباره عينک آفتبيمو زدم تا دنيا رو يه جور جديد ببينم: به شيوه يک بار مصرف... تمام
باورم نميشه، چون يک خودباوري عميقي هميشه همراه آدم هست که مثلا ما ايرانيها بهترينيم، اول نباشيم دوم رو شاخمونه، مهم نيست، حتي اگر تو خوردن نوشابه هم رتبه اول جهان رو داشته باشيم باز يه جوري همين اوج احمقانه خودمون رو تو اخبار راديو پيام با افتخاررو ميکنيم، بگذريم،،،
بحث سر تقلب وفريب و کلک بود. امروز تو ابزار فروشي منتظر شاگرد مغأزه بودم که چيزي که گفته بودم رو بياره. اونم چه گفتني!!! سري اول آمده بودم پيچ خريده بودم نصفه نيمه،،ايندفعه آمدم گفتم مادينگي اين پيچ هارو ميخوام!! البته خودشون با درايت بالا زود فهميدن که منظورم همون مادگيه!!!
خلاصه،،، تا يکي از رو صندلي پاشد فوري نشستم. پيرمردي که رو صندلي کناري نشسته بود از چايهاي تو سيني بهم تعارف کرد و منم برداشتم. از در آوردن اداي مردها و اينکه خودمو جاي مردها جا بزنم هيچوقت کوتاهي نميکنم. در ضمن خسته بودم، خيلي زياد. از اينکه به اينهمه جاي عجيب و قريب رو تو يک روز و اينطور فشرده سر زده بودم از خودم و عقل ناقصم شاکي بودم. گفتم ساختمون سازيام کار سختيه،،، فقط من اگه مرد بودم ميدونستم چيکار کنم! اونوقت اينجوري اينا حال منو نميگرفتن.
تو همين حال و هوا بودم که با يکي از پست مدرن ترين جهان بينيهايي که ميشه تو يه فروشگاه ابزار فروشي برخورد کرد، شوکه شدم.
حاجي که داشت چاي خوردن منو با اون حالت عصباني و خسته و کثيف (و به خاطره دختر بودنم کميک) نگاه ميکرد گفت: از وقتي ظرف يک بار مصرف آمد تو ابزار آدما رو خراب کرد.آدما هم يکبار مصرف شدن!
بقول دوستمون،،، مثه گاوي که به قطار نگاه ميکنه حرف زدنشو نگاه کردم. اگه از قيچي مفتول بر ۱۰۵۰ اين حرفها در ميومد کمتر تعجب ميکردم. هيچي نگفتم، چيزي نداشتم که بگم. نرينگي مادينگيهاي پيچ هامو برداشتم سوار ماشين شدم و دوباره عينک آفتبيمو زدم تا دنيا رو يه جور جديد ببينم: به شيوه يک بار مصرف... تمام
No comments:
Post a Comment